تاوان معلمی / بخش پنجم / بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 تاوان معلمی / بخش پنجم / رسول بداقی

بامدادپنجمین روزاعتصاب غذا ونخستین روزی که در حال اعتصاب غذا درانفرادی به سرمی بردم آغازشد.سردرگریبان اندیشه های رنگا رنگ واغلب ناپیدای خودداشتم،صدای سکوت سالن،نیستی رادر اندیشه ی آدم زنده می کرد،به این گفته ی ژان پل سارتربیشتراندیشیدم که:  هرچه هست ،هستی است،نیستی وجود ندارد.

همهمه ای گنگ در سر سالن مرا کنجکاو کرد،از هرچه پندار بود بریدم،همهمه نزدیک و نزدیک ترمی شد،ازجا برخاستم،از دریچه ی در،بیرون را نگاه کردم؛چیزی پیدانبود،اما صدای آقای مردانی را شناختم،سلولهای روبرو هم داشتند از دریچه ،بیرون را نگاه می کردند.
نخستین سلول من بودم،وسلول روبروی من (محمدی اهل ایلام )شماره ی 34 را برآستانه ی  خود داشت.شیفت زندانبانها48 ساعت استراحت،24 ساعت کاربود.کولیوند رفته بود،پاسبان شیفت نامش  "ازجی" بود. پیشاپیش درسلول مرارا به دستور مردانی گشود،بامردانی و فرج نژاد رئیس حفاظت اطلاعات زندان خوش وبشی کردم،مردانی دریچه ی چشمانش را تنگ کرد،ونگاهی به درون سلول من انداخت،چشمش به بطری آب،رادیو،کتاب ،و مقداری قند که برای شیرین کردن آب آورده بودم ،افتاد.
دستور داد همه ی وسایل مرا بگیرند،من اعتراض کردم وگفتم :

-من اعتصاب غذای خشک نکردم،آب باید بخورم.

-ما خشک وترحالیمون نیست ،مگر نیامده ای بمیری،پس هرچه زودتر بهتر! مثل سگ بمیر!

هیچ ناراحت نشدم،چون دور از انتظارم نبود.

- نگران مردن نیستم،در وضعیتی که امثال شما فراهم کرده اید،برای همه ی انسانهای آزاده چاره ای جز این نیست.

-چه وضیعتی؟

با اشاره به سلول سالار گفتم : برو عدالت وانسانیت خودتان رادر آن سلول تماشا کن،آقای مردانی این انسانیت نیست،این وجدان نیست،آدم به هر قیمتی نباید،مدیریت کند،دین و اخلاق راآدمهایی مانند شما به تاراج برده اند.

او باراهنمایی همراهانش میرفت، و من درآخرین لحظات بودنش حرفم را میزدم." اینها آدم هستند،حقوقی دارند،من ازروزی می ترسم ،که کسانی پیداشوند،بیشتر ازستمی که شما کرده اید،به شما یا فرزندانتان ستم کنند.
یکراست به راهنمایی زندانبان به سمت سلول سالار رفت،دستور داد،به سرعت اورا راهی بیمارستان کنند.

 باشتاب با چند زندانی دیگر گفت و گو یی کوتاه کرد ورفت ، رفتن مردانی همانا وفراموش شدن سالار همان! حتی ازدادن یک قرص مسکن هم دریغ کردند.

همه ی وسایل من جمع آوری شد ،اما دفتروخودکارم را قبلا زیرلباسهای تنم پنهان کرده بودم،این روزرا پیش بینی کرده بودم،درگرمای خردادماه  گرمکن ورزشی آبی رنگم را پوشیده بودم،دیگراز رادیوی یک موج من خبری نبود،آب هم نداشتم،اما در روزچهاربارباید دستشویی میرفتیم،آنجا می توانستم آب بخورم،روزانه دوبارهم چای می دادند،بچه های سینه کش(غذاپخش کن) که خودشان زندانی بودند،هیچ کوتاهی نمی کردند،امابرای بچه های سینه کش یک مشکل بود،وآن دوربین هایی بود،که بالای سردرهر سلول کاشته شده بود،صداهم می گرفتند،صدا پخش کن هم داشتند،اززیرهشت  (افسرنگهبانی)کاملا کنترل می شدند،از بلندگوصداهم می آمد،صدای ماهم به گوش آنان میرسید،تصویر لحظه لحظه ی ما هم ضبط می شد،این سیستم صدا و سیما،فقط در این سالن بود،دیگرسالنها این شرایط را نداشتند.

آخرهای روز بود،به شدت تشنه بودم،می بایست،هرروزیک ونیم لیتر آب بخورم تا دیرتر از پا دربیایم، حسین قاتل فکری به ذهنش رسید،ما ازدرون سلولها سرپا پشت دریچه می ایستادیم و باهم گفت وگو می کردیم،سلول حسین کنار سلول من بود،دستمان به همدیگر نمی رسید،اما بطری یک ونیم لیتری را که به سمت من دراز می کرد،میرسید.

هنگام پخش ناهاررسیده بود،حسین قاتل ازسینه کش خواست، یک بطری نوشابه را از آب پرکند،وبه او بدهد،سینه کش که اورا اصغرمی نامیدند، جوان مهربانی بود،که به جرم آدم کشی یازده سال بود،زندان می کشید.سینه کش یک بطری از آب پرکرد،وبه حسین داد،هروقت من تشنه می شدم،حسین قاتل بطری رااز دریچه به من می داد،آب می خوردم و بطری رابه او بازمی گرداندم.

دربامداد ششمین روز اعتصاب غذا،آقای گرامی رئیس بند متوجه این کارما شد،با شتاب به سالن آمد،حسین قاتل را تهدید کرد،ورفت ؛اما حسین همچنان به من آب میرساند،غروب ششمین روزمن جابجا شدم،به سلولی برده شدم ،که کنارم یک سلول خالی بود،دیگر دستم به هیچ جا نمی رسید،تشنگی آزارم می داد،در نبودآب می فهمیدم که آب تا چه اندازه می تواند،به انسان نیرو بدهد.

همه ی امید من در آن ساعات و روزها سینه کش بود!همراه غذا یکی دو لیوان به من آب میرساند،بچه های سالن همه برای من ناراحت بودند،از من خواهش می کردند،دست از اعتصاب غذا بکشم،آنها از کار و بار ما زندانیان به اصطلاح سیاسی در شگفت بودند،می گفتند،ما برای پول یا خواسته ای دیگرخودمان راگرفتار کرده ایم ،شما چرا ؟!

زندانبانها می بایست هرروز پس از آماربیایند،و از من امضا واثرانگشت بگیرند،که هنوز در اعتصاب غذا هستم،تنها زندانبانی که تشنه ی آزار دادن من بود،کسی بود به نام (شیخ ) این نام مستعارش بود،نام اصلی اواکبری سلیم ساکن محمدشهرکرج بود،قد کوتاهی داشت،او را کاملا میشناختم،یک مذهبی بسیارتندومتعصب،که برای زندانیان عادی از هرخشونتی که در توانش بود،دریغ نمی کرد.تشنه ی فرمانبرداری بود،از فرمانبری هم کوتاهی نمی کرد.سنگ تمام می گذاشت. هنگامیکه در19 اردیبهشت 89(روز اعدام فرزاد کمانگر) ازبند 350 اوین وارد رجایی شهرشدم در بند 6 اورا می شناختم،داستان درگیری من و شیخ و پنج تن دیگر ازهمکارانش بماند،تا روزگاری دیگر....

من آرام آرام داشتم ناتوانی را با تمام وجود حس می کردم؛اعتصاب غذا در روزهای نخست بسیار دشوار است،تا روز سوم ،چهارم معده هنوز منتظر رسیدن غذا است،ترشح مواد داخلی معده تااین  روزهاادامه دارد،احساس ضعف شدیدی در بدن هست،اما از روزهای چهارم و پنجم معده دیگرچشم به راه غذا نیست،اسیدهای معده دیگر از ترشح باز می ایستد،لذاآدم دیگراز سمت معده احساس فشار نمی کند،بلکه این عضلات پا،کمر ودستها هستند،که توان خود را از دست می دهند،نای حرف زدن از آدم گرفته می شود،اما درد معده بسیار کاهش می یابد، رفته رفته چشم ها گود می افتد،رنگ پریده می شود،پوست طراوت خود را آرام آرام از دست می دهد،لبها رو به خشکی می گذارد،چرخاندن زبان دشوار می شود،بویژه اگر آب کم به بدن برسد.

بچه های سالن انفرادی،غروب ها شروع به خواندن می کردند،نزدیک به دوساعت می خواندند،این خواندن آنها اوایل برای من بسیار جذاب بود،چندتایی از آنها صدای قشنگی داشتند،خودم هم می خواندم،یکی از آنها که قد بسیار بلندی ،داشت چشمهایش چپکی(تا به تا) بود،هنگام رفتن به دستشویی او را دیده بودم،از جلوی سلول ما می گذشت،اما صدای شگفت انگیزی داشت،اغلب اشعار کوچه بازاری و در توهین به مقامات سیاسی می خواند.

رفته رقته کمترتوان ایستادن پشت دریچه و نگاه کردن به بیرون را داشتم،کسی که چای می آورد،با شتاب دوسه تا لیوان چای و مشتی قند برای من توی سلول می انداخت و به سرعت دور می شد،بچه ها گاهی سهم قند وچای خود را به من می دادند،من لیوان یکبار مصرف را نگه می داشتم ،تا احیانا مسئول نظافت که وارد سالن می شد،لیوانهارا از آب پر کند، و به من بدهد،چند باری این کارراکرده بود،اما همیشه باترس و لرز!

خونم داشت غلیظ می شد،هرروز سر ساعت 5 عصربه مدت 5 دقیقه قلب من مانند یک مشت گره کرده از درون به سینه ی من می کوبید،به اندازه ای که از بیرون که نگاه می کردم،پوست سمت چپ سینه ام قرمز قرمز می شد.هرروز زمان این تپش بیشتر و محکم تر می شد،باورم نمی شد که قلب تا این اندازه قدرت کوبش داشته باشد.روزهای آخر این تپش به ده دقیقه رسیده بود.

اما فردای روز هشتم اعتصاب غذا،آقای گرامی رئیس بند یک وارد سالن انفرادی شد،ما دو تن به نام گرامی داشتیم،که یکی عمو بود و دیگری برادر زاده، گرامی برادرزاده قبلا رئیس بند 3 (سالن های 7،8،9)بود،برادر زاده را کاملا می شناختم ،انسان شریفی بود.6 ماه رئیس بند 3 بود،هیچ بدی از او ندیده بودم.
اما گرامی عمو .......


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

دو شنبه 9 اسفند 1395برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 5573
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1